با هزاران سلام و درود به تک تک شما عزیزان و سروران عزیز!دوستان نازنین چندی بود خیلی مصروف بودم و نتوانستم ویبلاگ را بروز کنم امید برمن ببخشایید. و باز هم سراغ طنز را میگیریم واز جناب نجیب الله دهزاد طنز نویس خوب کشورم .
طنزی از نجیب الله دهزاد
"زیر آهنگ"
وقتی رعیت شوی راز دل ته گفته نتانی
چقدر سخت است خدایا چقـدر رنـــــج است خدایا
رهبرت خنده کنه با دیگران تو بسوزی و برش گریه کنی
رهبرت بیایه بپرسه که چراااااااااااااااااااااااا؟
تو برش گفته نتانی، چقــدر زجر است خدایا
روز جرگه بچینی گپ مفت به سر راه وطن فرش کنی
ملت ات بیا بپرسه که چـرااااااااااااااااااااااااا؟
تو برش گریه نتانی ، چقــدر درد است خدایا
غیرت ات سفر کنه تنها شوی، مثل " مسعود " ز ما جدا شوی
غیرت ات بیایه بگویه که چراااااااااااااااااااااا؟
تو خوده کشته نتانی، چقدر ننــگ است خدایا
از امریکا بگیری تو مدال ، به سر ملک خودت فخر کنی
مردمت بیاه بپرسه که چــرااااااااااااااااااااا؟
تو دلیل گفته نتانی، چقدر شـــرم است خدایا
وقتی رعیت شوی راز دلته گفتـــــه نتانی،
چقدر سخت است خدایا ، چقدر رنج است خدایا، چقدر ننگ است خدایا!
طنز
نویسنده: آواره(چهارشنبه 83/11/28 ساعت 10:41 صبح)
دوستان عزیزم را هزاران سلام باد!
امروز یک طنز بیسار خوب از سایت (صدای مردم ) برایتان انتخاب کرده ام .
صدای مردم
www.sadaeymardom.com
حکایت سید و وزارت!
از کتاب کارستان شیخ سیاسی
سیدی را شنیدم گیسو با شامپوی سیاست شسته ودل در گرو وزرات تجارت بسته. بحث جامعه مدنی و توسعه اقتصادی ورد لبش بود ومقوله ی " اقتدار ملی" ذکر روز و شبش.
بیت:
سرکوی بلند یک دانه گندم
وزارت می کنم با رای مردم
در کار زار انتخابات با جناح پیروز بود و نایب السلطنه را تعویذی داد کارگشا، تا بار سوم توسن ایامش بکام شود و قرعه ی ریاستش بنام. تعویذ نیک اثر بگذاشت و جهانپناه او را به دورسوم ریاست گماشت. چون مرکب سیاست از کجراهه انتخابات بگذشت طومار وزارت سیدنا را نیزبا خود بست.
بیت:
چو مرکب از آب سیاست گذشت
چه پروا که از بامش، افتاد طشت
قطعه:
عجب حکایتیست ماجرای حاج آقا
کسی که بدست خویش " اقتدار ملی" ساخت
چون اقتدار ندانست زاستحقار آخر
بگوشه ای نشست و "اقتدار ملی" باخت!
سید از فهرست جا ماند، لاجرم توسن مخالفت راند که این دولت مخالف جامعه مدنی است چون در فهرست وزرایش، نه نام من و نه از اشرف غنی است.
بیا چرخ گردون زبالا به زیر
درین دور، بیکار شد دو وزیر
ببین این غم و سینه را چاک کن
سوالی ز "حامد" چالاک کن:
چرا آن دو دانا، راندی زخویش؟
مبادا که گرگی خورد آن دو میش!
ظریفی شنید این سخن خنده کرد
سپس روی خود باین بنده کرد:
که هشدار زان دومیش سترگ
دماری برآرند از خیل گرگ!
سلام دوستان نازنینم !
امروز سر از مصروفیت ها بدر اوردم تا یک برگ سبز اینجا پست کنم و جا دارد از شما عزیزان سپاس وقدر دانی کنم که می ایید و میخوانید. سعادت دارین را برای همه تان خواهانم.
امروز یک شعر از جناب داکتر سمیع حامد شاعر و نویسنده محبوب دیار را برایتان انتخاب کرده ام.
آخر٫ خودم!
گر جهنم ساختم فردوس هم میسازمت
ای وطن میسازمت آخر خودم میسازمت
آنقدر هایی که میگویند تنبل نیستم
با تفنگت گر شکستم با قلم میسازمت
آینه در آینه در رهگذار عاطفه
سنگ اندر سنگ در راه ستم میسازمت
هر که آمد بر سرت بم ریخت؛ اما غم مخور
من از آهنپاره های سرخ بم میسازمت
غم مخور ای خانهء ویران ولی زیبای من
با نفس های امیدم دمبدم میسازمت
تا تو زیباتر شوی گل میشوم گًل میشوم؟
باورم کن یک رقم نی یک رقم میسازمت
بنام خدا!
دوستان عزیز را سلام باد ، امروز وقتی خواستم ویبلاگ برای اولین بار بروز کنم بیاد سلطه تاریک طالبان در افغانستان افتادم و تندیسهای بودا در بامیان بیادم آمد. مجسمه هایکه تاریخ بزرگ داشت و ریشه در عمق فرهنگ منطقه دوانیده بود.ولی کوردلان تاریخ و فرهنگ ستیزان بد سرشت تندیسه های بودا را منفجر ساختند و روی سیاه خود را سیاه تر ساختند.
بودا جریمه شد
شعر از جناب داود حکیمی
بودا پس از محاکمه هایش جریمه شد
درانفجاروگم شدن ومرگ بیمه شد
جان کند زیربارش و توفان وباد و برف
درخویش مرد و خفت نیامد ولی به حرف
جزکوه کس که از دل بوداخبر نداشت
قلب بزرگ و ملتهب اش حد و بر نداشت
آنجا چگونه صخرگی اش را گرفته بود
بیباک در مقابل توفان و خاک و دود
عمرش ز سال و ماه نگردیده است کم
ازبرف وباد وبارش وباران نگشته خم
درخویش خفته بود دیگرخستگی نداشت
ازما هوای دورشدن و رستگی نداشت
می ایست درمقابل ما شام تا سحر
دل بسته بود به دور وبرش عاشقانه تر
ای رسته سال های زیادی زبرف و باد
آسان چرا تناوری ات بر زمین فتاد
هرقدر داد می زنی و می بری هجوم
بیرون نمی شود تنت از پنجه های شوم
روزی که بافتند تو را از طلای ناب
پختند کوه و صخرگی ات را در آفتاب
چشمت همیشه شاهد مرگ و گرسنگی
جان داده در حضور تو خلقی ز تشنگی
ای رنج های گمشده در خاک های تو
دنیای قصه وسعت قد رسای تو
ای شاهد همیشه ئ رنج و عذاب ها
صادقتراز کتابت و تاریخ و خواب ها
مفهوم ارتجاع زقدت هراس داشت
باید تورابه منزله’ عشق پاس داشت
اندام تو زجنس دیگر میگرفت رنگ
ازگوشت واستخوان نشود چهره ات قشنگ
لبخند قرن های سکوت است چهره ات
آیینه’ گذشته’ شب ها ستاره ات
ازرفتنت تناوری کوه و صخره ریخت
خاک تنت نریخت طلای ستاره ریخت
ازره رسیده مرد خدا مرد بت شکن
مردپلید و پنجه’ خشم تبرزدن
دین دیگر خدای دیگر رهبر دیگر
تیغ دیگر سپاه دیگر خنجر دیگر
ازسمت شب رسیده به سوی تو تاختند
ازقد تو خرابه و ویرانه ساختند
آنجا تورا درآتش وخمپاره سوختند
تندیس و استخوان تنت را فروختند
مائیم شرمسار تمام شکست تو
درحیرت رهاشدن مان ز دست تو
هان بشکنید سلطه ’ این قرن کور را
مردم کند شروع ز بودا سرور را
مردم دوباره قدبکشد تا رسا شود
رقص و سرور گرم به پایش به پاشود
بودا! به قدر حجم زمین گم نمودمت
گم درمیان این همه مردم نمودمت
مائیم سرفگند و رسوا وشرمسار
مائیم مرده درنفس خویش بار بار
مارا دیگر مقابل چشمت طلب مکن
مارا دیگر ز زنده بودن جان به لب مکن
درحیرتم چگونه به تو رو به رو شوم
زین بیشتر مخواه که بی آبرو شوم
بودا پس از محاکمه هایش جریمه شد
در انفجار و گم شدن و مرگ بیمه شد
بودا نرفت از شب و وحشت گریخته
درچشم های شب زده مان خاک ریخته
آنکه برهنه بود، بگوئید کیست ؟ رفت
بودای رنج بود، غریبانه زیست رفت
یا هو
نویسنده: آواره(جمعه 83/11/23 ساعت 6:15 صبح)
بنام خدای عالم!
سلام عزیزان امروز تازه به جمع شما نازنینان پیوسته ام .انشاالله خبرتان را میگیرم .
تا پیام بعدی
خدا یارتان باد
لیست کل یادداشت های این وبلاگ